دل نوشته

از همهمه مردم دنیا دلگیرم.....

*خدایا:

دیروز خوشبختی را حراج میکردن،افسوس من زاده ی امروزم!

                                        خدایا جهنمت فرداست پس چرا امروز میسوزم.

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 7 شهريور 1398ساعت 15:49 توسط مهدی سلطانی|

زن که باشی ،
عاقبت یک جایی ، یک وقتی
به قول شازده کوچولو
دلت اهلیهِ یک نفر می شود !...
و دلت ،
برای نوازش هایش تنگ می شود ؛
حتی برای نوازش نکردنش !
تو می مانی و دلتنگی ها ،
تو می مانی و قلبی که لحظه های دیدار تند تر می تپد .
سراسیمه می شوی ،
بی دست و پا می شوی ،
دلتنگ می شوی ،
دلواپس می شوی ،
دلبسته می شوی ؛
و می فهمی ،
نمی شود "زن" بود و عاشق نبود ...

 
نوشته شده در پنج شنبه 14 آذر 1392ساعت 19:6 توسط مهدی سلطانی|
 
چــشــمانــت


בر حصــار هــم ڪــﮧ باشــنــב،


آشــوب‌گــــرانــے هســتنــב


ڪـــﮧ هــر ڪــوבتــایــے را رهبــرے مــےڪــننــב


بـــراے تصــاحــب בلــم!


لــعــنـت بــر چـشـــمـــان فــتنـــﮧ گــرت
نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392ساعت 12:35 توسط مهدی سلطانی|

 

از آن روز که رفته ای ؛

 

کارت شارژ ها را سیگار میخرم

 

و با خیابان ها حرف میزنم !

 

همینطوری پیش برود . . .

 

گوشیم را هم باید بفروشم ؛ کفش بخرم ...!!!

نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392ساعت 12:28 توسط مهدی سلطانی|
برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید

تلخ است

همه فکر کنند سرت شلوغ است

و تنها خودت بدانی چقدر

تنهایی . . .

 

نوشته شده در شنبه 9 آذر 1392ساعت 11:24 توسط مهدی سلطانی|
در قلــــــــــــب کوچکم 
 
فرمانروایــــــــــــی میکنی
 
بدون هیچ نائب السلطنه ای
 
کسی نمیداند چه لذتـــــــــــــــــــــــــــــــی دارد
 
بهترین پادشاه تاریخ را در
 
دل داشــــــــــتن....!
 
 
نوشته شده در سه شنبه 5 آذر 1392ساعت 11:0 توسط مهدی سلطانی|

 

خوبان را باید روی چشم ها گذاشت …

کجایی ؟! چشم هایم بهانه ات را گرفته اند !

نوشته شده در سه شنبه 5 آذر 1392ساعت 10:57 توسط مهدی سلطانی|



تکیه گاهم باش...!


میخواهم سنگینی نگاه این مردم حسود شهر را توهم


حس کنی...


این مردم نمیتوانند ببینند دستایمان


 تا این اندازه بهم می آیند..

نوشته شده در سه شنبه 5 آذر 1392ساعت 10:54 توسط مهدی سلطانی|



به اندازه ی دلتنــــــــگی هایم


به مـــــــــــــن بـــــــدهکاری...


وعـــــــــده ما باشــــــــــــــــد


روزی کهدلتـــــ♥ـــــنگم شدی

 

نوشته شده در سه شنبه 5 آذر 1392ساعت 10:54 توسط مهدی سلطانی|

این روزها نبضم کند میزند....

قلبم تیر میکشد...

دارم صدای خرد شدن احساسم را

لا به لای چرخ دنده های زندگی میشنوم...

نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392ساعت 17:40 توسط مهدی سلطانی|

دیروز و فردا هر دو نامردند...

دیروز با خاطراتش...

و فردا با وعده هایش مرا فریب داد...

تا نفهمم امروزم چگونه گذشت...

نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392ساعت 17:33 توسط مهدی سلطانی|
 لـــالا لـــالا بـــخـوابـــ دنـیــا خــسـیــسـهـ

 واســــهـ کــمـتـر کـســـیـ خــوبــ مـیــنـویـســـهـ

 یــــــکـیـ لـبــــــ هـــــاشـ هـمـیــشـهـ غــرقــهـ خــنـدســ

 یــــــکـیـ چــشـمــاشـ تـــو خــوابـمـ خیــســـهـ خیــســـهـ ...

 

نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392ساعت 17:18 توسط مهدی سلطانی|

بهش گفتم دیگه نمیخوامت ، خندید و رفت!

تازه فهمیدم شوخی من حرف دلش بود...

نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392ساعت 12:51 توسط مهدی سلطانی|
وای از روزی که شریک خاطره هایت یک شماره خاموش باشد...
 
و یک سیگار روشن...!
 
 
نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392ساعت 12:50 توسط مهدی سلطانی|
سکوت و تنهایی دنیایِ خودم را ،
 
مدیونِ حضورِ توام ،
 
آمدنت یا رفتنت ، کدام را باور کنم
 
 
نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392ساعت 12:46 توسط مهدی سلطانی|
خــدایا ؟
کــمــی بــیـا جــلــوتــــر 
مــی خــواهـــم در گوشــت چــیــزی بــگــویم
ایـن یـک اعــتـراف اســت 
مــن 
بــی او 
دوام نــمی آورم 
 
 
نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392ساعت 12:46 توسط مهدی سلطانی|

این چه رازیست که بر عطر تو آویخته است ؟؟؟

دست خیالت که برم می دارد ..

مثل پروانه مرا ، در دل گل می کارد ...!!

 

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

نوشته شده در دو شنبه 4 آذر 1392ساعت 12:43 توسط مهدی سلطانی|

چشمانم را

همیشه میبندم

تا تورا در کنارم ببینم

در خیال با تو

سخن میگویم

تا تنهایی را حس نکنم

در ذهن

تورا می یابم

تا بدانم که در کنار منی

میترسم چشمانم را باز کنم

نکند تو نباشی ای خــــــدا

 
نوشته شده در یک شنبه 3 آذر 1392ساعت 12:18 توسط مهدی سلطانی|

مـیـرَوی؟؟

حـرفـی نـیـسـت..

یـعـنـی حـرفـی نـ َــمـ ــانـ ــدهـ ــ ــ

فـقـط ثـانـیـه ای،،،

نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه..  

لـحـظـه ای، بـَرگـرد...

مـن روزی تـمــــــــــــــــــامِ تــ♥ــو بـودم...

بـی انـصـافـــــــــــــــــــــــ

 
نوشته شده در یک شنبه 3 آذر 1392ساعت 12:7 توسط مهدی سلطانی|

خدایا حواست هست؟!

صدای هق هق گریه هام...از همون گلویی میاد که تو...

از رگش به من نزدیک تری.

 

نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392ساعت 16:57 توسط مهدی سلطانی|

خدا آدمایی رو که خیلی دوست داره زیاد امتحان میکنه

اینطور که من حساب کردم

حس میکنم خدا دیونه ی منه .....

نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392ساعت 16:43 توسط مهدی سلطانی|

 

http://bahmanalaeddin.com/images/stories/personal/alaeddin%20127.jpg

 

چه خووه مال بار كنه يارت وا بات بو

كميت چال زين مخملي به زير پات بو

چه خووه مال بار ونه به دشت شيمبار

دست گل منه دستوم بو چي پار و پي رار

آي عزيزوم مينا بنوش دستمال هفت رنگ

چي تيات پيدانداد به ايل چهار لنگ

مو اويدوم كهد ره ديدوم نبيدت

خاطروم جا نگرد كندوم به دينت

مو اويدوم كهد ره ري كردوم وا پشت

غم خوم كم سيم نبيد سرديت مونه كشت

اي عزيزوم مينا بنوش دستمال هفت رنگ

چي تيات پيدا نداد به ايل چهر لنگ

عاشقوم ديونه يوم بيان بوكوشينوم

بونديم كهد گل هيچ مگوشينوم

آي بلال بلالوم ددر خالك به نوفتت

آي تش به جونوم ايوني گلوم واگفت و لوفتت

چه خووه شو مهي پا تش تونگي

تا خروس خون گپ زني وا همدرنگي

چه خووه شو مهي پا تش چاله

سير بخوني سي گلت بلال بلاله

آي بلال بلالوم بلال بلالوم گلوم خالك به نوفتت

تش به جونوم ايوني گلوم وا گفت و لوفتت

 

شعر از خواننده فقيد و محبوب بختياريها مسود بختياری

 

نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392ساعت 11:29 توسط مهدی سلطانی|

در قمار زندگی عاقبت ما باختیم  ، بس که تکخال محبت بر زمین انداختیم

نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392ساعت 11:28 توسط مهدی سلطانی|

دردنامه

مـن ايـــــرانــــــــی ام !

نامـم "عــربـی" اسـت ...

اتـومـُبيـلــم "ژاپـنـی"
...
تــرجيـعاً پـارچــہ لـباسـم فـاسـتـونـی "انـگـليـسی"

غــذای مــورد عـلاقــه ام پـيـتـزای "ايـتـاليـايـی"

و عـاشــق سـريال حـريــم سـلـطان "تـركـی" هـسـتــم ...

ايــن الـبـتــه هـمــہ مـاجــرا نيـســت ...

مـن ايـرانـی ام ! مـعـتـقــدم "پـيـكـان" خيـانــت تـاريـخـی بـوده اسـت ...

"آبـگـوشــت" غـذای عـقـب مـانـده هـاسـت و "فــرديـن" هـم هـنـر پيــشـہ آبـگـوشـتـی ...

عـاشـق "ژآن والژان" "بيـنـوايان" "ويـكـتور هـوگـو" هـسـتـم ...

و شـاهـنامـه ... پـدرم يـكـی داشـت ، نـمـی دانـم چـہ شـد ...

نا آشـنا با "بابـك خـرم ديـن"

نـام دخـتـرم "زهــرا" بـه احـتــرام "فـاطـمـہ زهــرا "

و عـاشـق "جـنيـفـر لـوپـز" امـا ...

مـن ايـــــــــرانــــــی ام !!

 

 

نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392ساعت 11:25 توسط مهدی سلطانی|

 بعضی شب هاحال عجیبی دارم…
یه دلتنگی
یه بغض
یه دلواپسی بزرگ
نه بخاطراینکه تنهام…
نه…
بخاطراینکه بریدم…
حتی ازخودم…
امشب هم مثل هرشب ازاون شب هاست..

نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392ساعت 11:24 توسط مهدی سلطانی|

این روزها از سنگ شدنم حرف میزنند....

سنگی که برای تو از هر خاکی,خاکی تر بود.....

نوشته شده در جمعه 1 آذر 1392ساعت 12:14 توسط مهدی سلطانی|

سلام مرا به غرورت برسان و به او بگو....

بهای قامت بلندش....

تنهاییست...

نوشته شده در جمعه 1 آذر 1392ساعت 12:12 توسط مهدی سلطانی|

تقصیر هیچکس نیست ....

به نام عشق جسمت را لگدمال بوسه های هوس الودشان میکنند ....

و به نام ناپاکی تو فراموشت میکنند....

به نام نجابتت باید سکوت کنی....

و به نام صبر از درون ویران میشوی...

نوشته شده در جمعه 1 آذر 1392ساعت 12:11 توسط مهدی سلطانی|
چقدر دوست دارم یکیو داشته باشم,مال خود خودم..
یکی که نگرانم باشه...
یکی که کنارش خود خودم باشم...
یکی که براش مهم باشم...
دلم یکی رو میخواد که وقتی بهش محبت میکنم
فکر نکنه که محتاجشم...
کسی که جواب محبتامو با محبت بده...
دلم کسی رو میخواد که بتونم بهش ببالم...
دلم کسی رو میخواد که  جلو دیگران با افتخار بگم این مال منه,این دنیای منه
دلم این روزا یه دوس داشتن واقعی میخواد
یکی که رفیق باشه
یکی که یار باشه
یکی که اومدنش,رفتن نداشته باشه
یکی که دستاشو بگیرم یه قالمه قدم بزنی...
دلم یه دوست داشتن میخواد....
نوشته شده در جمعه 1 آذر 1392ساعت 12:6 توسط مهدی سلطانی|

نوشته شده در چهار شنبه 29 آبان 1392ساعت 17:14 توسط مهدی سلطانی|

آخرين مطالب
» <-PostTitle->
Design By : MohammadDesign.IR